به تو می اندیشم و به آن روزکه نگاه مادرانه ات در سفر به سرزمین ناشناخته ها بدرقه راهم شد . تنهاییت را از آن زمان که کودکی بیش نبودم از آسمان ابری تو فهمیدم . درگز! در کوچه پس کوچه های خاطرات بهارم تو بودی و تو می دانی که در فصل فصل کتاب بودنم ، همیشه نام تو (درگز ) زنده خواهد ماند.
آمدم و مهمان نوازانه خاک دامنگیرت را فرش راهم کردی تا در چند صباحی در کنار مردمانت آرامش یابم . آمدم و تو ساده و پاک سهم آب کودکانت را با من قسمت نمودی ، برخوان سفره قناعتت نشستم و آموختم مهر و بخشش در عین نیاز یعنی چه! آموختم که زندگی را سادگی می باید و سختکوشی، قناعت لازم است و همت ! و آموزگار خوب من تو بودی . در شبهای پرستاره به آسمانت چشم دوختم و در نگاه آسمانی تو اندیشه سبز زندگی جریان داشت . امروز به پاس عطوفت زلال مردمان افتاده ات ، بر خاک پاک تو که آرامگاه شهیدان است نماز عشق می گذارم و فردا در استمرار وجود همیشه خورشیدت، در آبی کرانه ها ، در دشت شقایق های سرخ ، شور و شوق همیشه بودن و همیشه ماندن را در تو میجویم .
یقین بدان به پاس مهمان نوازیت فردا بر سینه سیاه تخته های زندگی با گچ سپید عشق خواهم نوشت :
درگز! ای خاک خوب و مهربان ، آبشار بلند شادکامی ارزانی چشمان سیاه کودکان تو باد!
تقدیم به مولای عارفان مهدی موعود(عج)
ای صاحب عصر ! ای موعود زمان ! ای شکوه زمین ! از کدامین دلتنگی خود بگویم؟ از تلخی فراق یا محنت و دل خسته ؟ مهربان مرا ببخش که آداب نجوا نمی دانم . می گویند تو از همه پدرها مهربان تری ، می گویند هراشکی از چشم یتیمی جدا شود بر دامان مهر تو می نشیند و تو نیز گریان می شوی . عمری است که اشکهایم را در کوزه حسرت انباشته ام و انتظار جمعه ای را می کشم که جویبار ظهورت از پشت کوه های غیبت سرازیر شود .
ای همیشه مهربان ! خواهش ما را استجابت نیست ! گریه تا کدامین سحر؟ هنوز هم شربت انتظار؟ و هنوز هم تو در آنسوی پرده غیبت ؟!
مولای من !
میدانم جمعه را خوب می شناسی ، بیا ، بیا که دیگر وقت پنهان شدن نیست ، بیا و بار غیبت را به زمین بگذار و بال فرج بگشا ای موعود زمان و نحن نقول الحمدلله رب العالمین.
جز خم ابروی تو هیچ محرابی ندارم جز غم هجران رویت من تب و تابی ندارم
گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابت حسرت این خواب در دل ماند چون خوابی ندارم